سلام به تو
سلام به تو ای نازنینم
ای تنها سوسن خو گرفته در باغچه ی زندگیم
ای تنها پیچک بافته در قاب لحظه هام
سلام میکنم به تو که متولد شدی
سلامی به یمن شکوفه های بهاری زندگیم
بودنت را دوست دارم
دیدنت را دوست دارم
بهترین , زیباترین و نازنین ترین فرشته خدا روی زمین ؛
تولدت مبارک؛
میترسم از اینکه بمیرم و جشن تولدت رو نگیرم
عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه
زندگیم با بودنت درست مثل بهشته
میریزم سبد سبد گلهای سرخ و میخک
عزیزم دوست دارم تولدت مبارک
عزیزم دوست دارم تولدت مبارک
من چیزی از عشق مان
به کسی نگفتهام!
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن میشسته ای دیده اند
----------------------------
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند
چگونه آمد؟
پرنده سبز
کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را
نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام
راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند
و او بیدار میماند
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنه کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا اراده شکستناپذیر خداوند؟
تمام آنچه دانستهام
همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
نزار قبانی
ساده بگویم
دوست داشتنت پایانی ندارد
عشقت , خونی است در رگهایم
و در تمام سلولهای تنم رخنه کرده است
ساده بگویم
دلم برایت تنگ است بارانم
صدایت میکنم هر روز
و با تو نجوا میکنم
و با عشق تو زندگی میکنم
ساده بگویم
"دوستت دارم"
سلام به تو
سلام به تو ای نازنینم
ای تنها سوسن خو گرفته در باغچه ی زندگیم
ای تنها پیچک بافته در قاب لحظه هام
سلام میکنم به تو که متولد شدی
سلامی به یمن شکوفه های بهاری زندگیم
بودنت را دوست دارم
دیدنت را دوست دارم
بهترین , زیباترین و نازنین ترین فرشته خدا روی زمین ؛
تولدت مبارک؛
میترسم از اینکه بمیرم و جشن تولدت رو نگیرم
عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه
زندگیم با بودنت درست مثل بهشته
میریزم سبد سبد گلهای سرخ و میخک
عزیزم دوست دارم تولدت مبارک
عزیزم دوست دارم تولدت مبارک
من چیزی از عشق مان
به کسی نگفتهام!
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن میشسته ای دیده اند
----------------------------
عشق تو
پرندهای سبز است
پرندهای سبز و غریب
بزرگ میشود
همچون دیگر پرندگان
انگشتان و پلکهایم
را نوک میزند
چگونه آمد؟
پرنده سبز
کدامین وقت آمد؟
هرگز این سؤال را
نمیاندیشم محبوب من!
که عاشق هرگز اندیشه نمیکند
عشق تو کودکیست با موی طلایی
که هر آنچه شکستنی را میشکند،
باران که گرفت به دیدار من میآید،
بر رشتههای اعصابام
راه میرود و بازی میکند
و من تنها صبر در پیش میگیرم
عشق تو کودکی بازیگوش است
همه در خواب فرو میروند
و او بیدار میماند
کودکی که بر اشکهایش ناتوانم
عشق تو یکه و تنها قد میکشد
آنسان که باغها گل میدهند
آنسان که شقایقهای سرخ
بر درگاه خانهها میرویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنه کوه سبز میشوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان مییابد
عشقات، محبوب من!
همچون هوا مرا در بر میگیرد
بی آنکه دریابم
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست؟
گل است یا خنجر؟
یا شمع روشنگر؟
یا توفان ویرانگر؟
یا اراده شکستناپذیر خداوند؟
تمام آنچه دانستهام
همین است:
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
نزار قبانی
درباره این سایت